محل تبلیغات شما

می‌گویند روزی برای سردار عزيز خان مكري فرمانده كل قشون ناصرالدين شاه كبكی را آوردند كه لنگ بود.
فروشنده برای فروشش قیمت زياد می‌خواست.
عزیز خان ، حكمت قيمت زياد كبك لنگ را جويا شد.
فروشنده گفت: وقتی دام پهن می‌كنيم برای كبک‌ها، اين كبک را نزديک دام‌ها رها می‌كنم. آواز خوش سر می‌دهد و كبک‌های ديگر به سراغش می‌آيند و در اين وقت در دام گرفتار می‌شوند. هر بار كه كبک را برای شكار ببريم، حتما تعدادی زياد كبک گرفتار دام می‌شوند.»

عزیزخان امر به خريدن كرد و خواستار كبک شد.
چون قیمت به فروشنده دادند و كبک به عزیزخان، عزیزخان تيغی بر گردن كبک لنگ زد و سرش را جدا كرد.
فروشنده كه ناباورانه سر قطع شده و تن بی‌جان كبک را می‌ديد، گفت اين كبک را چرا سر بريديد؟

عزیزخان گفت: هر كس ملت و قوم خود را بفروشد، بايد سرش جدا شود!»

فلاسک چای عموی مرحوم

چنگیز مغول و چوپان

کلبی کچل و خروسها

كبک ,لنگ ,فروشنده ,دام ,زياد ,سر ,كبک را ,اين كبک ,عزیز خان ,به عزیزخان، ,عزیزخان، عزیزخان

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

چای گرم اموزش ابتدایی رقص خورشید